سلاااااام دوستان

قسمت8 دیگه ببخشید با تاخیر بود

این پست راهنمایی خواهرانه ی من به یه دوسته که ازم کمک خواسته

تو ادامه مطلب میزارم که هروقت اومد سر زد بخونه

سلاااااااام خوبین همگی حدود یه هفته ای بود نبودم

سرم شلوغ بود

مرسی از محبتتون

راستی اقای حیدری من سرج کردم اما هر وبی اومد جز وب شما لطف کنید اومدین ادرس بزارین

تا بتونم بیام اذیت نکنید دیگه

در باره ی اون موضوع خیلی قاطی پاتی شده همه چی اما من دور خوندم پیامتونا

اینو یه جایی دیدم قشنگ بود گذاشتم

 یه دختر چادری با دوستای بی حجابش میره بیرون،

یکی از دوستاش بهش میگه دیوونه ای تو این گرما چادر می پوشی!!؟؟ببین مارو...

دختر محجبه گفت : کی رو تا حالا دیدی رو پیکان 48 چادر بکشه؟

سلااااااااام اینم قسمت بعدی

فک نمی کردم سر گذشت سه سال دبیرستانم انقدر طولانی بشه

سلاااااااااااااااااام اخ چقدر دلم براتون تنگيده بود چن روزي بود کلي کار داشتم بعدشم سيستمم خراب شده ديگه مجيد اومد درستش
کرد پريشب .ديروزم مهموني دخترونه داشتم خيلي خوش گذشت دلم تنگ شده بود واسه خنده قهقه از ته دل خيلي خوشحال بودم که دوستام اومدن خونمون البته از يک هفته قبلش باهاشون هماهنگي
کرده بودم دوتا دانشگاه داشتن يکي باشگاه داشت يکي بايد از شوهرش اجازه ميگرفت يکي ديگه شون بايد از نامزدش مي پرسيد يکي ديگشون
 ميگفت اگه شوهرم سرکار بود ميام که ديروز شوهرش خونه بود نيومد اخي خيلي جاش خالي
 بوديه روز قبل ازاينکه دوستام بيان به مجيد ميگم قراره مهموني دخترونه بگيرم ميگه ااا چه خوب حتما خوش ميگذره به ياد دوران دبيرستانتون بعدشم ميگه
ماهم ما دوستامون قرار گذاشتيم چن روز ديگه بريم بيرون چن روزي خوش بگذرونيم گفتم خب بزار حرف از تو دهن من بياد بيرون بعد
بگو که شما ها هم اره ه ه

سلاااااام دوباره اومدم

با قسمت 6 سرگذشت من

امیدوارم خوشتون بیاد هرچن چیز خاصی نیس

این هفته ای که گذشت هفته ی خیلی خوبی بود واسم چون زیاد دور هم جمع شدیم تازگیا خیلی قدر این باهم بودنا رو میدونم

صبح عید قربان زودی بیدار شدم بابا نمی دونست قربونی کنه یانه از طرفی میگفت قسط دارم از طرفی هم دلش نمی یومد قربونی نکنه میگفت پارسال که نتونستم قربونی کنم سال زیاد خوبی نبود بعد من گفتم بابا حضرت ابراهیم از بچه اش گذشت قسط ام خدا بزرگه جورش میکنه

هیچی دیگه زودی رفتن یه گوسفند خریدن واومدن پسر خاله بابام قصابه ولی از اون قصاب باحالا س شلوار جین می پوشه کلی به خودش میرسه اومد بخ بخ سر گوسفنده رو برید وای این اولین باری بود که من تا این حد نزدیک میدیدم که سر می برن همیشه دور می استادم وای خیلی دلم یه جوری شد این گوسفنده هم هیچ بع بع نمی کرد اروم بود خیلی ...

بعدشم رفتیم قربونی دادایم

شب شم که خیلی خوش گذشت اخه نامزدم اومده بود خونمون مامی میگه هر وقت می بینیش یا باهش حرف میزنی کلی شارژمیشه راس میگه از بس ماه خب دیگه بگذریم

بعدشم اومدیم رفتیم وب گردی با اقای نامزد

فرداشبش باز عموم اینا اومدن باهم شام خوردیم اصلا دور همی یه حسو حالی داره بعدشم کلی نشستیم حرفیدم بعد تازه رفتن بالا ببین مامی چی خرید واسه من .اینا تا ساعت11 خونه مون بود

بعد باز فردا شبش مامی کله پاچه گذاشته بود بار زنگ زدیم عموم اینا اومدن خونمون جاتون خالی خوشمزه بود ولی خیلی چرب بود من که نتونستم زیاد بخورم یه کم نشستن ولی زود رفتن چون بچه ها درس داشتن

چهار شنبه هم زن عموم اش رشته گذاشته بود بار زنگ زدیم دختر عموم که تازه ازدواج کرده بود عمه و بقیه زن عمو ها اومدن دور همی خوردیم جاتون خالی عجب اشی بود

امروزم که خاله ام اینا اومدن خونمون که اساسی خوش گذشت با دختر خاله ام انقدر تو سر ومغز هم زدیم خندیدم که نگو تازه به من میگه بیا بریم خونمون بخواب میگم خلی؟تو اومدی تو بخواب میگه تو داداش بزرگ داری میگم نه که تو نداری میگه خب تو نامزد داری میگم خب دیگه بدتررررررر

حالا قرار شد واسه عروسیم از یه هفته قبلش بیاد خونمون

میخوام شب حنا بدونم همه دخترای فامیلا جمع کنم بخوابن خونمون انقدر فاز میده تا صبح بیداریم

فرداهم که جمعه اقا من هر کا می کنم جمعه ها بیشتر بخوابم نمی شه زود بلند میشم واسه فردا برنامه ریختم برم مامان بزرگمو ببینم اونجا هم خیلی خوش میگذره همه دور هم جمع ان

شنبه هم قراره بریم دیدن سید اخ جون عیدی میده دستش خیلی خوبه من عیدی شو برکت کیفم میکنم ولی شاید من نرم چون دوس دارم یه مهمونی دخترونه بگیرم با دوستام خوش بگذرونیم البته باید هماهنگی کنم باهاشون حلا دقیقا معلوم نیس اگه بابا اینا رفتنی شدن من دوستامو دعوت می کنم که راحت باشیم

وووووچقدر حرف زدم

سلام اینم از قسمت 5

اگه دوست داشتی بیا ادامه مطلب بخون

سلام اینم از قسمت 4

سرگذشت من